گلشید خانوم فندوق مامان و باباگلشید خانوم فندوق مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

گلشيد و مامان

عکس های عشقم

به به بالاخره این دوربین ما درست شد و من تونستم یه چند تا عکس خوشمل از عشقولکم بگیرم                                                                                     ...
18 تير 1393

اندر حكايت اين چند ماه

سلام دوباره بعد از يكي دوماهي كه نبودم با دست پر اومدم اول از همه دوست جونيايي كه اين مدت بهم سر زدين و كامنت گذاشتين ممنونم واقعاً من و شرمنده محبتاتون كردين توي اين روزا اتفاقات ريز و درشت زياد افتاد كه همه دست به دست هم دادن تا من نتونم  با فراغ بال واسه دخملي وقت بزارم بعد از اون مسافرت تاريخي كه رفتم بعد از برگشتن به محل كار متوجه شدم كه اي واي هوا حسابي پسه و توي اين 15 روزي كه واسه استراحت رفته بودم كلي ماجراها اتفاق افتاده از جمله ادغام كردن دو تا اداره با هم و كلي چيزاي ديگه و اين وسط حق من حسابي زير سوال رفته بود كه هر روز برو و بيا و گيس و گيس كشي و اين چيزا تا بالاخره حق به حقدار رسيد (لبته تا همين امروز ادامه داشت). ...
2 تير 1393

بدون عنوان

کاش باران بودم تا نم نمک؛ دست های با نمک تو را، که بوی "به" می دهند می بوییدم و می بوسیدم و لحظه، لحظه زمان تکرار می شد  دوستت دارم نازنينم ببخش مامان رو اين چند روز واقعن نميدونم چم شده كه حوصله ياري نميكنه برات بنويسم . ...
29 ارديبهشت 1393

بابا با سس خوشمزه تره

امروز داشتم توی سایت کتابخوان دنبال کتاب میگشتم که چشمم خورد به این عنوان توی خود سایت توضیح مختصری در مورد کتاب داده بود که کتاب در مورد از بین بردن ترس بچه ها از تاریکیه اما بازم  جستجو کردم تا این مطلب رو در موردش توی سایت سیمرغ دیدم حالا خودتون قضاوت کنید  داستان از این قرار بود که یک روز برق خانه ی یک کودک می رود و کودک، که راوی ماجراست، غولی را می بیند. کودک که از غول ترسیده، می رود و به مادرش پناه می برد و مادر هم غول تاریکی را می بیند و می ترسد. غول که انگار آمده آدم ها را بخورد، نزدیک مادر و کودک می شود و می گوید: «به به! چه آدم های خوشمزه ای! حالا کدامتان را بخورم؟».  بلافاصله مادر پیشنهاد م...
18 ارديبهشت 1393

مسافرت به شمال

سلام به همه دوست جونیا و خواهرای خوبم دلم واسه همتون کلی تنگیده بود یه سوال راستی شما چطوری با وروجکاتون  عیدی رفتین مسافرت من که توی این چند روز دیوونه شدم اینقدر که آخر سر مجبور شدم رفیق نیمه راه بشم و برگشت رو  همسری رو تنها بزارم و با هواپیما برگردم نا شکری نشه اما این وحشتناک ترین مسافرت عمرم بود اینقدر این وروجم من و اذیت کرد که وقتی خواب بود دیگه بغضم میترکید و گریه میکردم ببخشید که این پست کمی طولانیه این اولشه فکر نکنین تا آخر اینطوری بودا از یزد به سمت کرج حرکت کردیم یه روز خونه خاله مریم موندیم چون دخترا امتحان داشتن ترجیح دادیم زودتر به سمت گیلان راه بیوفتیم تا وروجک خانوم اذیت...
13 ارديبهشت 1393

19 ماهگی عشق من

    19 ماهگیت مبارک عزیز دلم همه زندگی من عشق و نفس مامانی با وجود تو همه زندگی من نورانی شده با وجود تو زندگی برای من شده پر از آرامش با وجود زیبای تو  همه دنیا برای من معنا پیدا کرده دوستت دارم نازنینم         ...
3 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

این چند روز به خاطر اسنعلاجی دارم اوقات فراغتم رو طی میکنم البته بیشتر تی میکشم  مگه کارای خونه و این وروجک تمومی داره مثلاً من دارم استراحت میکنم   الان خوابیده عشق مامان بعدازظهر رفت توی کمد لباسای من و یکی از کیفام رو که دسته های فلزی هم داشت کشید که کیف از چوب لباسی کنده شد و دستش خورد توی صورتش پای چشمش کبود شد الهی بمیرم مادر بس که شیطونی خوب یه جا آروم نداری که    امروز بابایی گفت آماده شیم برای مسافرت من از صبح  فقط داشتم وول میزدم حالا کارم دوبرابر هم شد کلی وسیله برداشتم و الانم بابایی رفته ببینه دوربین که از هفته پیش خراب شده بود آماده شده یا نه الان یک هفته ست که اصلاً هیچ عکسی ازت نگرفتم هرچی با...
3 ارديبهشت 1393

وروجك كوچولوي من

اين چند روز تعطيلات خيلي خوبي بود چون من تونستم بيشتر از هميشه با تو وقتم رو بگذرونم عزيزكم اينقدر اين چند روز شيطون شده بودي كه بعضي وقتها همه چيز از كنترل من خارج ميشد و اتفاقاي عجيبي مي افتاد بيشتر اين كارا از تعريف كردن گذشته بيشتر تصويرين تا تعريفي ببينندگان عزيز توجه شما را به ادامه مطلب جلب مي كنم... . . . . دوم فروردين ماه مصادف بود با هيجدماهگيت نازنينم خونه خاله منصوره يه جشن كوچولو گرفتيم   اينم ژست جديد عكس گرفتن نميدونم چرا اين همه عاشق ايني كه عماد رو اذيت كني يعني هر كاري عماد ميكنه تو هم دوست داري همون كار رو انجام بدي از قيافه آويزون عماد هم معلومه چه خبره     آخر...
23 فروردين 1393

مادرانه

فــــروغ چشمانم! نازنینِ  من؛ هـــــر روز با تو... چقدر خوشبختم، که این هر روزه را من، با تو بودم تماماً! هر صبح، چشمان تو! گرمای تن و صورت و بوی بی رقیبت. هر روزدستان تو؛ لطافت بازی با تو... عشق بودن کنار تو! هرظهر، باز چشمانت، لبانت؛ دوباره خواب و آغاز دل بازی... هر غروب، پاهایت! و شادی از شوق شنیدن قهقهه هایت، طنین صدایت. هر شب، تن تو! نفس در نفس هم، دم و بازدم هم. هر روز، لبانت، گونه هایت، چشمانت، موهایت... و بوسه هایی سراسر عشق که زیستن را هدیه می دهند. تویی که چشمانم را سوی دیدن می دهی. تویی که نفس بالنده ی منی! تویی که تمام زندگی منی. تمام دار و ندار من، تمام من...  نمی دانی چقدر می پرستم آن لحظه ه...
23 فروردين 1393

مهندس آينده

با يه خسته نباشيد تپل به خودم كه تونستم بيست روزه يه پايان نامه رو تكميل كنم و تحويل به دانشگاه بدم اما هنوز اين استاد روانيه نمره اش رو برام رد نكرده خاك بر سرش (بقيه فحش ها رو تو دلم ميدم آخه بدآموزي داره ) موضوع پايان نامم درمورد ايمني نرم افزار و امنيت استاندارد نرم افزار (tickit) بود اگه كسي خواست خبر بديد براتون بفرستم كه خدايي نكرده شما ها مثل من دربدر نشيد و حداقل يه منبعي باشه كه ازش استفاده كنيد. دوستون دارم   ...
3 فروردين 1393