مسافرت به شمال
سلام به همه دوست جونیا و خواهرای خوبم
دلم واسه همتون کلی تنگیده بود
یه سوال راستی شما چطوری با وروجکاتون عیدی رفتین مسافرت
من که توی این چند روز دیوونه شدم اینقدر که آخر سر مجبور شدم رفیق نیمه راه بشم و برگشت رو همسری رو تنها بزارم و با هواپیما برگردم
نا شکری نشه اما این وحشتناک ترین مسافرت عمرم بود
اینقدر این وروجم من و اذیت کرد که وقتی خواب بود دیگه بغضم میترکید و گریه میکردم
ببخشید که این پست کمی طولانیه
این اولشه فکر نکنین تا آخر اینطوری بودا
از یزد به سمت کرج حرکت کردیم یه روز خونه خاله مریم موندیم چون دخترا امتحان داشتن ترجیح دادیم زودتر به سمت گیلان راه بیوفتیم تا وروجک خانوم اذیت نکنه
رفتیم خونه عمه نیلوفر که توی روستای زیبای سرولاته روز بعد هم راهی تله کابین رامسر شدیم هوا خیلی سرد بود و حسابی مه بود بالای کوهم که حسابی مه بود
ابرومون برد این دختر من هرکی ندونه فکر میکنه بابا و مامانش حسابی قلیونی ان دل نمیکند از این قلیون که بزور بردیمش
جیگر مامان که لباس محلی پوشیده اینقدر خوردنی شده بود که کلی وایساده بودن نگاش میکردن
داره فوت میکنه آتیشش بگیره
کلی صدف جمع کرد خوشگل مامان چندتایی هم گرفته بود توی دستش و میذاشت توی جیب مانتوی من
روستای زیبای جواهر ده
کمک به مامان در تمییز کردن خونه و گردگیری (البته بیشتر آب بازی )