بدون عنوان
این چند روز به خاطر اسنعلاجی دارم اوقات فراغتم رو طی میکنم البته بیشتر تی میکشم مگه کارای خونه و این وروجک تمومی داره مثلاً من دارم استراحت میکنم
الان خوابیده عشق مامان بعدازظهر رفت توی کمد لباسای من و یکی از کیفام رو که دسته های فلزی هم داشت کشید که کیف از چوب لباسی کنده شد و دستش خورد توی صورتش پای چشمش کبود شد الهی بمیرم مادر بس که شیطونی خوب یه جا آروم نداری که
امروز بابایی گفت آماده شیم برای مسافرت من از صبح فقط داشتم وول میزدم حالا کارم دوبرابر هم شد کلی وسیله برداشتم و الانم بابایی رفته ببینه دوربین که از هفته پیش خراب شده بود آماده شده یا نه
الان یک هفته ست که اصلاً هیچ عکسی ازت نگرفتم هرچی بابایی با موبایلش گرفته .از وروجکی بازیایی که دیشب تو پارک انجام دادی رفته بودی وسط زمین فوتبال پسرا و توپشون رو گرفته بودی که خودت شوت کنی تو دروازه
اینقدر جیغ کشیدی و دنبال بچه ها دویدی که یکی از نی نی ها از دستت فرار کرد رفت پیش مامانش طفلک
قربونت برم که با آهنگ مولفیکس از هرجای خونه که باشی خودت رو میرسونی جلوی تلویزیون تا نانای کنی خیلی کارات بامزه است از یواشکی بیدار شدنت سر صبح که میشینی بالای سر من اینقدر با من حرف میزنی که بیدارم کنی بعدش میری توی آشپزخونه یعنی که گرسنته .
امروز که باهم رفته بودیم بازار النگوهات رو که کوچیکت شده بود و تو یه بارم دستت نکردی عوض کنم اینقدر بدی کردی تو مغازه که آقاهه پرسید مطمئنین این دختره
این چند روز کلی کار عقب افتاده داشتم که اصلاً نرسیدم به خونه مامانی سر بزنم . امسال کادوی روز مادر واسه مامانی بلیط قطار گرفتم تا بعد از یکسال بره پابوس امام رضا خاله معصوم هم باهاش رفته طفلی گلندوناش رو به من سپرده بود منم که عاشق گل و گیاه خاله منصوره اسمم و گذاشته گل خشک کن چون همیشه یادم میره بهشون آب بدم و همیشه خشک میشن
ولی خودمونیم مامانی بیچاره از دست تو چی میکشه و هیچی نمیگه خیلی شیطونکی جیگر مامان دائم در حال یه کاری سیکل کارات این شکلیه که :
اول کابینت آشپزخونه رو باز میکنی تمام ظرفها رو میریزی بیرون میری
بعد میری تو سرویسا (درا رو هم که براحتی دیگه میتونی باز کنی) حوله ها رو میندازی زمین
بعد جاکفشی کفشا همه بیرون
بعد اتاقت از توی کشوها هرچی کفش و لباسه میریزی بیرون
بعد اتاق مامان هرچی جلوی آیینه است رو میخوای و اگه بردارم و بهت ندم غوغا میشه
واسه همین هیچی اونجا نمیزارم اما تو راضی نمیشی دوست داری بری اونجا بشینی و با خودت تو آیینه حرف بزنی
بعد کمد گاز
و ..
.
.
و این روند تا شب بارها و بارها تکرار میشه و من بعد از هر عملیات انتحاری مجبور به پاکسازی ام
اسباب بازی هم که نداری ؟؟؟ داری ؟ من که ندیدم با چیزی بازی کنی جز وسایل خونه
اینم از ماجراهای من و تو باهم توی خونه
بعد از مسافرت با دست پر میام
دوستتون دارم خواهرای مهربونم ببخشید که جواب کامنت های پر از محبتتون رو ندادم در اسرع وقت برمیگردم
فعلاً