گلشید خانوم فندوق مامان و باباگلشید خانوم فندوق مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

گلشيد و مامان

اندر حكايت اين چند ماه

1393/4/2 13:51
نویسنده : ماماني
660 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوباره بعد از يكي دوماهي كه نبودم با دست پر اومدم اول از همه دوست جونيايي كه اين مدت بهم سر زدين و كامنت گذاشتين ممنونم واقعاً من و شرمنده محبتاتون كردين محبت

توي اين روزا اتفاقات ريز و درشت زياد افتاد كه همه دست به دست هم دادن تا من نتونم  با فراغ بال واسه دخملي وقت بزارم بعد از اون مسافرت تاريخي كه رفتم بعد از برگشتن به محل كار متوجه شدم كه اي واي هوا حسابي پسه و توي اين 15 روزي كه واسه استراحت رفته بودم كلي ماجراها اتفاق افتاده از جمله ادغام كردن دو تا اداره با هم و كلي چيزاي ديگه و اين وسط حق من حسابي زير سوال رفته بود كه هر روز برو و بيا و گيس و گيس كشي و اين چيزا تا بالاخره حق به حقدار رسيد (لبته تا همين امروز ادامه داشت).چشمک

چند روزي كه فارغ شده بودم  ديدم بله دوربين سوخته و روشن نميشه. بعد نوبت جاروبرقي بود بعدشم خراب شدن يخچال و پوسوندن غذاها بعد كولر  به هر حال هي رسيد تا دوباره كمي اوضاع و راست و ريست كرديم .خندونک

يه چند روزي بود كه من و شوشو نافرم تصميم گرفته بوديم فندق خانوم رو بزاريم مهد تا هم كمي مامانم راحت باشه هم گلشيد جون واسه حرف زدن بهانه اي داشته باشه آرام

حالا بگرد و بجور مگه مهد پيدا ميشد انگار همه مهدكودكا باهم تباني كرده بودن كه جا نداشته باشن اصلاً يه وضعي بود اينقدر جوريدم و گشتم تا بالاخره با سفارش و پارتي بازي و باند بازي يه جا پيدا شد و خانومي رو گذاشتيم مهدغمگین

ديروز روز اول بود  ساعت 7:30 رفتيم باهم تو  خوشگل مامان با  ديدن بچه ها كلي ذوق كرد و حسابي خوشحالي كرد و ديگه يادش رفت من اونجا وايسادم  ساعت 8:30 بعد از تماس با مربي و مطمئن شدن از حالش  خوشحال از اينكه غريبي نميكنه به شوشو زنگ زدم كه بره دنبالش چون گفته بودن واسه روز اول چند ساعت بيشتر نبايد باشه ساعت 11 دوباره برديمش خونه ماماني ساعت 12 ماماني زنگ زد كه دست گلشيد چي شده كه نمي تونه تكونش بده تعجب  ديگه با چه عجله اي خودم رو رسوندم خونه خدا ميدونه رفتيم اورژانس و دكتر و اينا كه معلوم شد بازوش در رفته عصبانیباورم نميشد روز اول اينطوري شده باشه . دكتر گفت كشيده شده ديگه دردسرتون ندم تا هفت شب توي اورژانس . عكس و دوتا دكتر متخصص رفتن و اينا الهي بميرم كه فقط دستش و گرفته بود و ميگفت اوف  گریه چقدر گريه كردم خدا ميدونه چقدر حرص خوردم چقدر خودم و لعنت كردم با اين تصميمي كه گرفته بودم وقتي به مربي مهدش زنگ زدم همش ميگفت اينجا چيزي نشده منم كه پشت گوشام مخملي باور كردم عصبانی

 بماند كه چقدر بابام و مامانم و خواهرا و كلاً همه فك و فاميل و در و همسايه دلداريم دادن (از افعال معكوس استفاده كردم شما ميتونين برداشت آزاد داشته باشين از الفاظ زيبا و زشت همه رقمه آزاده)

امروزم به هنوز نميتوني دستت رو بالا بياري و از دست چپت بيشتر استفاده ميكني واسه همين ماماني پيش خودش نگهت داشت و نذاشت من بيارمت خونه خطا

اينم اندر حكايت اين چندماهه كه بصورت خلاصه براتون درد دل كردم  محبت

پسندها (7)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

مریم(مامان ثنا جون)
2 تیر 93 14:23
واااااااااااااااای چه خبره این همه بلا اخه یکدفعه کجا بوده ولی خدا را شکر همش به خیر گذشت راستی مامانی در رفتگی را دکترا نمیتونند درستش کنند خود دانی ولی ببرش پیش کسانی که خبره این کارند خدا را شکر دورو بر من خیلی هستند تا تقی به توقی میخوره میرم سراغشون انشاالله که هیچ وقت تقی به توقی نخوره اینم بگم که در رفتگی خیلی بده اگه کهنه بشه عواقب بدی داره... انشاالله موفق باشید.. ----- قربونت برم مهربونم ديروز اتفاقاً بردمش گفت جا افتاده فقط درد داره كه با استامينوفن دارم كنترلش ميكنم ممنون خواهري
مامانِ بهار
2 تیر 93 16:01
اووووووووووه چی کشیدی خواهر؟؟؟؟؟؟؟؟ انشالله که دخملی چیزیش نباشه و زود خوب بشه . ناراحت شدم براش
ماماني
پاسخ
فدات بشم عزيزم ممنون بابت سر زدنت
مامان امیرعلی گلی
2 تیر 93 17:36
عزیزم چقد اتفاق.... دوست جوونم خیلی ناراحت شدم ازین اتفاقایه مهد واسه ما هم افتاده و دل سوخته ایم شدیدددددد صدقه یادت نره گلم ایشالله زود خوب بشه دست گلشید جون
ماماني
پاسخ
فداي تو بشم نازنينم
مامان ويانا
3 تیر 93 10:58
مامان گلشید جان من که خیلی نگران شده بودم انشاء که همیشه خانواده محترم صحیح و سلامت باشند. انشاء اله که دست گلشید هم زود زود خوب می شود و خیال شما راحت می شود.
ماماني
پاسخ
مامان سبا
7 تیر 93 0:47
سلام عزیزم.کاش میشد گلشید رو حداقل تا سه سالگی بذاری پیش مادرت.بذار گلشید بزرگتربشه وبتونه از خودش دفاع یامراقبت کنه.والا ماهم مثل شماهمه چی زندگی مون قاطی شده به خصوص که سبا الان یک هفته ست مریضه.پس نگران نباش و فکرای مثبت کن همه گرفتارن.
مامان
10 تیر 93 12:50
آخه عزیزم چه مکافاتی داشتی این مدت حالا گلشید جون چطوره ؟بهتره ؟ روی ماهش رو ببوس عزیزم ایشالا زودتر خوب بشه
ماماني
پاسخ
مامان اهورا (نرگس)
11 تیر 93 16:18
الهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!قربونت برم گلشید جونم...زود زود خوب شی گلم...
ماماني
پاسخ
ممنون خاله خوشگلم
مامانی
17 تیر 93 8:57
وااااای عزیزم چی کشیدی من از اول ماه رمضون این طوری بلا پشت سر هم تو اداره برام نازل شد داغون شدم . خدا رو شکر که گلشید جون بهتره
ماماني
پاسخ
بلا دور باشه عزیزم ایشالا همیشه سالم باشی
بابا و مامان
18 تیر 93 13:26
خسته نباشی مامان ایشالاه همیشه ارامش همنشین زندگیتون باشه
ماماني
پاسخ
فدای تو بشم خواهرم التماس دعا
فرشته
31 تیر 93 10:54
واي من اصلا خبر نداشتم ببخشيد كه دير بهت سرزدم عزيزم، انشاءا... كه بلا دور باشه و همه چي به خير و خوشي بگذره، چقدر ناراحت شدم براي دخملي نازمون، خدا از اين مربيهاي سهل انگار مهدها نگذره خصوصا كه اين اواخر اون فيلم مهدكودك اردبيل كه منتشر شده من از هرچي مهده بيزارم... انشاء ا... از اين به بعد همه چيز خوشي و شادي باشه برات عزيزدلم
ماماني
پاسخ
ايشالا