گلشید خانوم فندوق مامان و باباگلشید خانوم فندوق مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

گلشيد و مامان

بابا با سس خوشمزه تره

1393/2/18 16:34
نویسنده : ماماني
1,446 بازدید
اشتراک گذاری

امروز داشتم توی سایت کتابخوان دنبال کتاب میگشتم که چشمم خورد به این عنوان

توی خود سایت توضیح مختصری در مورد کتاب داده بود که کتاب در مورد از بین بردن ترس بچه ها از تاریکیه اما بازم  جستجو کردم تا این مطلب رو در موردش توی سایت سیمرغ دیدم حالا خودتون قضاوت کنید 

داستان از این قرار بود که یک روز برق خانه ی یک کودک می رود و کودک، که راوی ماجراست، غولی را می بیند. کودک که از غول ترسیده، می رود و به مادرش پناه می برد و مادر هم غول تاریکی را می بیند و می ترسد. غول که انگار آمده آدم ها را بخورد، نزدیک مادر و کودک می شود و می گوید: «به به! چه آدم های خوشمزه ای! حالا کدامتان را بخورم؟».

 بلافاصله مادر پیشنهاد می دهد که غول دخترش را بخورد چرا که خودش بدمزه است و دخترش خوشمزه!!

کودک هم که از خورده شدن می ترسد جواب می دهد که نه! اگر مرا بخوری سیر نمی شوی و همان مامان را بخور!

تا آقای غول بیاید و ده بیست سی چهل بکند که کدام را بخورد، مادر فکری به سرش می زند و با التماس به غول می گوید که اگر او را نخورد، دفعه بعدی دوباره بچه دار خواهد شد و این بار دوقلو خواهد آورد و دفعه ی بعد دوقلوها را به خورد غول خواهد داد!

و این کشمکش چند صفحه ی دیگر هم ادامه پیدا می کند و یکی درمیان کودک غول را مجاب می کند که مادرش را بخورد و بالعکس تا این که مادر و کودک یکهو به ذهنشان می رسد که پدر کودک را به غول پیشنهاد بدهند برای خورده شدن!

غول هم قبول می کند و همین که می خواهد پدر را بخورد کودک می رود برای غول سس می آورد و می گوید که چون بابا بدمزه است باید او را با سس بخوری!

اگر کسی برایم این داستان را تعریف می کرد و می گفت که این کتاب را در یکی از کتابفروشی های خودمان دیده و خریده و خوانده، حرفش را باور نمی کردم. حتی الان با این که یک بار با صدای دخترم آن را شنیده ام و چندین بار از اول تا آخر خوانده امش، باز هم باور نمی کنم چنین داستانی خوانده باشم!

و این که باور نمی کنم  نویسنده ی این کتاب یک ایرانیست و در خانواده ایرانی، با فرهنگ خاص شرقی بزرگ شده. ای کاش این کتاب، ترجمه بود. ای کاش نویسنده ی خارجی داشت تا می توانستم توجیه بیاورم که شاید شاید شاید در فرهنگ غربی یک مادر وقتی خطری پیش می آید حاضر است کودکش را قربانی کند و مثلا به خورد غول بدهد! شاید آن وقت می شد هضم کرد این همه بی عاطفگی نسبت به پدر و آن جمله ی "بابا بدمزه است و نمی شود بدون سس او را خورد" را از زبان یک کودک. ای کاش لااقل این کتاب و صدها نمونه مثل این کتاب، که تنها و تنها نوشته شده اند تا با ظاهر جذاب و فریبنده شان، ناشر را پولدار کنند، یک جمله، فقط یک جمله آموزنده یا تربیتی داشت تا دلم خوش می شد که چهار هزار تومان را مستقیم توی سطل زباله نینداخته ام.

کتاب "بابای من با سس خوشمزه است" یک کتاب تمام گلاسه بیست و دو سه صفحه ایست. کتابی که در هر صفحه اش، یکی دو خط از داستان با فونت های مختلف و رنگارنگ نوشته شده و تصویرگری جالبی دارد. حالا این که پایان داستان چه می شود و غول پدر را می خورد یا نه را خودتان بروید بخوانید. چیزی که الان مهم است این است که "بابای من با سس خوشمزه است" مشتی است نمونه خروار تالیف کتاب های بی هدف، که اگر بخواهیم خوشبینانه نگاه کنیم می شود برچسب غیرآموزنده به آن زد و نگفت بدآموزی دارند.

نمونه ای که زنگ خطر جدی بدبودن حال "ادبیات کودک و نوجوان" را به صدا در می آورد.

 

پسندها (7)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (22)

بابا و مامان
18 اردیبهشت 93 18:12
واقعا جای تاسف داره
ماماني
پاسخ
مامان ويانا
20 اردیبهشت 93 7:53
واقعاً من از خواندن این داستان خیلی ناراحت شدم واقعاً حس مادری اینگونه که توی داستان نوشته شده نیست چه مادران ایرانی و چه مادران غربی حاضر نیستند بچه هایشان را فدا کنند.
ماماني
پاسخ
دقيقاً همينطوره مطمئناً نويسنده اين كتاب هيچ آشنايي نه با دنياي بچه ها داشته نه با دنياي پدر مادرها چون هيچ مادر و پدري به قول تو چه ايراني چه غربي حاضر نيستن بچه هاشون رو فدا كنند
مثل هیچکس
20 اردیبهشت 93 19:06
واقعا فاجعه هست. این کتاب حداقل اگه نکته تربیتی نداشت نباید نوسنده اش در مورد مادرا این اراجیف رو مینوشت وبدتر اینکه بهش اجازه چاپ دادن من که از تعجب دارم شاخ در میارم
ماماني
پاسخ
واقعاً وحشتناکه
مــن و آوا قــلــمــبــه
21 اردیبهشت 93 5:21
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﻤﯿـــــــــﺮﻡ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫـــــــﺪ ﺍُﻓﺘﺎﺩ .. ﻧﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻃِـــــــــﺮﻡ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﻣﯿﺷــــــــﻮد ﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺒـــــــــﺎﺭ ﺣﺮﻓﯽ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﺷـــــــــﻮﺩ ﻧﻪ ﺗـــــــــﻪِ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺑﺴﺘـــــــــﻪ ﻣﯿﺸـــــــــﻮﺩ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺗﻘﻮﯾـــــــــﻢ،ﺧﻄّﯽ ﺑﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﻮِﺷﺘﻪ ﻣﯿﺸـــــــــﻮﺩ .. ﺗﻨـــــــــﻬﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺳِﭙﯿﺪ ﻣﯿﺸـــــــــﻮﺩ، ﺍﻗﻮﺍﻣﻤ ﭼﻨـــــــــﺪ ﺭﻭﺯ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﺸـــــــــﻮﻧﺪ، ﻋﺸﻘـــﻢ ﺑﻌـــــــــﺪ ﺍﺯ ﻣُﺪّﺗﯽ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾـــــــــﺶ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵِ زنی دیگر ﻣﺭﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﺒــــــــﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺑﻌـــــــــﺪ ﺍﺯ ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ ﻣﻮﻗــــــــﻊِ ﺧﻮﺭﺩَﻥِ ﻏﺬﺍ ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﺧﻨﺪﻫﺎﯾِﺸـــــــــﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﺷـــــــــﻮﺩ .. ﻭ ﻣﻦ ﺗﻨـــــــــﻬﺎ ﮔﻮﺭﮐﻨﯽ ﺭﺍ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯿﮑﻨـــــــــﻢ ﻭ ﻣﺪﺍﺣﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﻟﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﻣﯿﮕﻮﯾـــــــــد
ماماني
پاسخ
خدا نكنه خواهري اينا چه نوشته هايي بود ايشالا هزار سال زنده باشي ديگه از اين حرفا نزنيا
مــن و آوا قــلــمــبــه
21 اردیبهشت 93 5:23
نميدونم درسته كه اين كتاب فاجعه است ... اما خواهر ما هم تو جامعه ي كنونيمون كم نداريم از اين موارد ... اگر تمام مادرها خوب بودن كه اين همه بچه اواره ي پرورشگاه ها و ... نبود .... بچه هاي امروزي هم كه خيلي هاشون بي صفت اند
ماماني
پاسخ
fafa
21 اردیبهشت 93 21:28
واااااااااااااااااای عکس کنار وب گلشید چقدر جیگره خداا دلم میخوام بخورم این دختر شیرین و دوست داشتنی رو - شرمنده که دیر بهتون سر زدم این متن رو وقتی داشتم میخوندم فکر کردم میخوای توصیه کنی که بخرنش داشتم شاخ در میاوردم به قول شما کدوم مادری موقع خطر فرزندش رو پیشکش میکنه واقعا متاسفم واسه ذهن هایی که همچین دیدگاه هایی دارن و به خودشون اجازه نوشتن و تکثیر کردن میدن
مامان مانی مسافر کوچولو
25 اردیبهشت 93 13:57
♥پرنیان♥مامان متین
26 اردیبهشت 93 16:31
مامان سبا
29 اردیبهشت 93 9:48
سلام.هوای بهاری ادم رو تنبل میکنه مامنتظرعکسای جدید گلشیدجون هستیم
مامان امیرعلی گلی
1 خرداد 93 16:33
چی بگم والا چقد خوبه که اینقد موشکافانه به این مسئله دقت کردی دوستم آفرین
مامان ويانا
4 خرداد 93 12:59
سلام چند وقت که وبلاگ گلشید جون را آپ نکرده اید دلمان تنگ شده بود خواستم جویای احوال شما و دختر گلتان باشم .
مامانی درسا
5 خرداد 93 12:04
حون دلم با امید به اینکه روزای بی حوصلگی تموم شه و دوباره برگردی .....
مامان مانی مسافر کوچولو
6 خرداد 93 16:31
سلام نینی چطوره خبری ازت نیست
مامان اهورا (نرگس)
8 خرداد 93 18:38
آدم از تعجب خشکش میزنه والا....یه همچین کتابی چطوری اجازه ی چاپ پیدا کرده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مــن و آوايي قــلــمــبــه
10 خرداد 93 23:55
دکتر گفت: برایت آرامبخش نوشتم! اما هر چه داخل نسخه ام نگاه کردم، نام تو نبود...!!!
مامان مریم
15 خرداد 93 0:55
مثل هیچکس
18 خرداد 93 10:35
خواهر پس کجایی ؟حیلی وقته نیستی؟؟؟؟؟؟؟؟ حالتون خوبه گلشید جون چطوره ؟ زودتر بیاین ما نگرانتونیم
مامان ویانا
19 خرداد 93 8:20
مامان گلشید کجایی خانمی دلمان برای عکسهای جدید و نوشته هایتان تنگ شده
مامان ويانا
21 خرداد 93 9:45
دعا می کنم غرق باران شوید چو بوی خوش یاس و ریحان شوید چو یاران مهدی شمارش کنند دعا میکنم جزء یاران شوید *****************************
مامان فاطمه
22 خرداد 93 10:16
سلام کجاییی؟
مامان سبا
2 تیر 93 0:25
سلام کجایی؟ای بابا یه خبری از خودت بده نگرانم.نکنه رفتی تو فازنگاه کردن فوتبال و والیبال؟
مادر
15 مهر 93 9:14
این کتاب فرهنگ ایران رو نشون نمیده بلکه صرفا جهت نیازهای مادی این کتاب رو تالیف کردند.