گلشید خانوم فندوق مامان و باباگلشید خانوم فندوق مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

گلشيد و مامان

اين چند روز...

چند شب پيش در طي يك عمليات انتحاري من و بابايي تصميم گرفتيم موهاي خوشملت رو كوتاه كنيم چون وقتي خوابيده بودي اين شكلي شده بودي قربونت برم كه وقتي ميخوابي لاي چشمات باز ميمونه جيگرم اولش تصميم داشتيم فقط جلوي موهات رو كوتاه كنيم اما بعد بابايي گفت با خودش ميبردت آرايشگاه وقتي از خواب بيدار شدي و بردت اين شكلي برگشتي     موندم اين آرايشگاهه مدل ديگه بلد نبوده مو كوتاه كنه چون الان موهاي تو و بابايي يه شكل شدن كلي به بابات غر زدم كه اين چه اين شكلي شده اما اون همش ميخنديد و ميگفت خوب شده كه دلم به حال اون همه گل سراي خوشگلي كه برات خريده بودم تا روزهاي عيد به موهات بزنم سوخت. نميدونم كوتاهي مو چه ربطي به درجه ...
28 اسفند 1392

فقط واسه دوست جونيا

سلام به همه دوست جونيا اول يه خسته نباشيد تپل به همتون كه داريد خونه تكوني ميكنيد خسته باشيد من كه نميكنم  در پي كشفيات بعمل آمده دچار ديسك گردن شدم و چندين روزه كه دنبال دكتر و دوا و فيزيوتراپي و از اين معضلاتم اميدوارم آدم توي زندگيش هيچ وقت گير آدم رواني نيوفته من تا بيست اسفند ماه وقت داشتم كه پروژه كارشناسي ام رو ثبت كنم و تحويل دانشگاه بدم اما حدوداً  بيست روزه كه همچنان دارم دنبال استاد ديوونه  ميدوم هر روز دارم ميرم دانشگاه با اين كه ميدونه وقت ندارم . هر روز با يه بهانه من و ميپيچونه . يعني هر روز صبح كه ساعت 6:30 از خونه ميام بيرون 7 يا 8 شب ميرم خونه بيچاره شوشو كه توي اين مدت يه ناهارم براش درست ن...
19 اسفند 1392

گلشيد جون تور ليدر شده

دو هفته پيش پسر عموي ماماني از تهران اومده بودن خونه ماماني از اونجايي كه من هميشه نقش تور ليدر رو بازي ميكنم و هركي از هر جايي مياد يزد من ميشم تور ليدر و ميبرمشون جاهاي ديدني رو بهشون نشون ميدم اينبار هم من و گلشيد باهم تور ليدر شديم كه توي اين گردش چند ساعته چي كشيدم خدا ميدونه اما جاي همه شما خالي خيلي خوش گذشت   بقيه عكسا ادامه مطلبه بدو بيا اينجا تو خونه لطفعلي خان بوديم كه به خانه لاريها معروفه گلشيد تمام سوراخ سمبه هاي اونجا رو زيرپا گذاشت   با ابن مجسمه ماجراهايي داشتيم مگه دل ميكند به خاطر اينكه تمام سنگ فرشاي اون خونه حالت آجري داشتن گلشيد خانوم تمام مدت براي راه رفتن دستاش رو به...
5 اسفند 1392

یه خبر توپ

جییییییییییییییییییغغغغغغ جیغ و دست و هوراااااااااااااااااااا بالاخره آرامش داره به خونه ما بر میگرده بالاخر ه شو شو راضی شده امروز این هاپوی زشتمون رو بعد از سه سال ببردش وای باورم نمیشه میخوام برم از خوشحالی توی هر چی افقه محو شم  اگه همین الان میرفتم توی سایت دانشگاه و نگاه میکردم به نمره هام و میدیدم همشون رو بیست شدم اینقدر که از شنیدن این خبر خوشحال شدم تاثیر نداشت  خدا رو شکر دیگه شرمنده همسایه ها نمیشم به خاطر سر و صدای وحشتناکی که  همیشه راه مینداخت یعنی  فکر نکنم هیچ وقت دلم برای بودنش تنگ بشه  همچین آدم خبیثیم من         ...
1 اسفند 1392

روزهاي برفي ما

يه چند روزي هوا بس ناجوانمردانه سرد شده بود و ما رو حسابي خونه نشين كرده بود بعد از چندين سال امسال هواي شهرمون حسابي برفي شده بود جالبيش اين بود كه بعد از يه مدت طولاني وقتي گلشيد برف رو ديد با تعجب به آسمون نگاه ميكرد كه دونه هاي برف روي صورتش مي ريختن با ذوق گفت "چيه" من كه ديگه از خوشحالي كيلو كيلو تو دلم قند آب ميكردن اينقدر قربون صدقش رفتم كه طفلي حرف زدن يادش رفت         اينم ماشين منه رخش قهرمان كه هر روز من و ميبره و مياره همشم خرابه     اينم هاپوي زشتمونه كه من و گلشيد توافقاً ازش بدمون مياد اما به خاطر بابايي كه دوستش داره تحملش ميكنيم  حسابي تو برفا خيس شده بود....
24 بهمن 1392

نگرانی

خاله جونیها یه مشورت ازتون میخوام نمیدونم این نگرانی من بی مورده یا نه از چند ماه پیش گلشیدجونی شروع به حرف زدن کرد اونم کلماتی رو به وضوح ادا میکرد مثل مامان.بابا.بده اما الان مدتیه که هیچی نمیگه حتی یه کلمه هم نمیگه  حتی برای خواستن چیزی که میخواد فقط جیغ میکشه خیلی نگرانشم که چرا حرف نمیزنه حتی کلمه هایی هم که قبلاً‌ بلد بود هم دیگه نمیگه الان گلشید یکسال و چهارماهشه باید یکسری از کلمات رو ادا کنه که بچه هایی کوچیکتر از اون براحتی میگن اما اون هیچی نمیگه . بیشتر مواقع جلوی تلویزیونه . با هر آهنگی یا هر صدایی چنان محو تماشای تلویزیون میشه که هرچی صداش میزنم یا تکونش میدم هیچ عکس العملی نشون نمیده   توی خونه خودمون بیش...
19 بهمن 1392

بالاخره برگشتيم

سلام به همه دوست جونيهاي خوبم وا خدا جون چقدر دلم براي همه اتون تنگ شده بود ممنون به خاطر همه كامنتاي قشنگي كه توي اين مدت واسه من و گلشيد گذاشتين. روي ماه همه اتون رو مي بوسم   بالاخره درس و دانشگاه به پايان رسيد فقط مونده يه پروژه كوچولو كه تا چند ماه آينده بايد تحويل بدم  خدا رو شكر شرش كم شد البته هنوز نمره ها رو اعلام نكردن تا ببينيم چي ميشه خدا خودش به خير بگذرونه توي اين چند وقت اتفاقاي زيادي افتاد كه سر فرصت همه اشون رو براتون با عكس و شرح كامل ميذارم اوليش رو بگم كه يه شب ديدم يه چند دقيقه اي هيچ صداي از اين فندق خانوم بيرون نمياد هرچي هم صداش ميزدم جواب نميده گشتيم و گشتيم ديدم خانوم نشسته توي...
9 بهمن 1392

خداحافظی

خاله جونیها سلام فعلاً ما داریم میریم به چند دلیل 1- مامانم ترم آخره دانشگاشه کلی واحد برداشته باید همش و پاس کنه که دیگه من و تنها نزاره بره دانشگاه 2- بابایی گفته باید این ترم دانشگاه مامانم تموم شه (نه فکر کنین مامانم تنبلي ميكنه درس نمی خونه ها به خاطر من که دیگه بزرگ تر شدم و بیشتر احتیاج دارم مامانی کنارم باشه) 3- مامانی باید این ترم پروژه اش رو تحویل بده واسه همین کلی درگیره   تا دو سه هفته دیگه نیستیم واسمون دعا کنید همه اتون رو به خدا میسپاریم از طرف من و مامانم همه قند عسلاتون رو یه ماچ محکم کنید دوستتون دارم   ...
18 دی 1392

ماجرای دندونپزشکی

مدتی بود که روی دندونهای جلوی گلشید کمی تا قسمتی سیاه شده واسه این که مطمئن بشیم پوسیدگی هست یا نه رفتیم دندونهاش رو نشون بدیم  اول که وارد شدیم چون محیط جدید بود کمی خجالت کشید بقیه ماجرا کلاً تصویریه (کیفیت عکسا پایینه چون با موبایل گرفتم ببخشین  )     بعد از چند دقیقه آشنایی با محیط         بالاخره جایی نبود که با این اسباب بازیها دکور نشده باشه از میز منشی بگیر تا صندلیها و  میزهای دیگه من و بابایی هم   وقتی رفتیم تو آقای دکتر گفت خوشبختانه پوسیدگی نداره اما باید هر شب با آب خالی مسواک زده بشه با این که قبلاً هم هر شب مسواک می زدیم اما دکتر می گفت ب...
6 دی 1392

یک تیر و دو نشون

امسال شب یلدا  نزدیک پانزدهمین ماهگرد دخملی بود واسه همین یک تیر و دو نشون زدیم  هم ماهگرد گرفتیم هم شب یلدا رو  قربون اون پاهات بره مامان که در همه حالات سعی میکنی ازشون بهترین استفاده رو ببری         کلمه هیسم تازه یاد گرفتی همه اش انگشتت رو میذاری رو بینی ات و میگی هیششش  قربون انگشتات برم    اینم یه کادوی کوشول موشولو از طرف من و بابایی قربونت برم چقدر هم که تو بهش توجه میکنی     ...
6 دی 1392