روزهاي برفي ما
يه چند روزي هوا بس ناجوانمردانه سرد شده بود و ما رو حسابي خونه نشين كرده بود بعد از چندين سال امسال هواي شهرمون حسابي برفي شده بود جالبيش اين بود كه بعد از يه مدت طولاني وقتي گلشيد برف رو ديد با تعجب به آسمون نگاه ميكرد كه دونه هاي برف روي صورتش مي ريختن با ذوق گفت "چيه" من كه ديگه از خوشحالي كيلو كيلو تو دلم قند آب ميكردن اينقدر قربون صدقش رفتم كه طفلي حرف زدن يادش رفت
اينم ماشين منه رخش قهرمان كه هر روز من و ميبره و مياره همشم خرابه
اينم هاپوي زشتمونه كه من و گلشيد توافقاً ازش بدمون مياد اما به خاطر بابايي كه دوستش داره تحملش ميكنيم حسابي تو برفا خيس شده بود.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی