گلشید خانوم فندوق مامان و باباگلشید خانوم فندوق مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

گلشيد و مامان

خاله مريم ما داريم ميام

  دخملي مامان يه خبر توپ دارم برات بابايي امروز گفت كه ساعت 12 امشب ميريم خونه خاله مريم منم كه از خوشحالي كيلو كيلو تو دلم قند آب ميكردن زود رفتم مرخصي گرفتم  (تا تنور داغ بود زود نون و چسبوندم) واي خدا خيلي دلم براشون تنگ شده مخصوصاً واسه دسته گلاش مهتايي خانه قربونت برم خيلي دلم برات تنگ شده مرجان خانومي دانشجو شدنت مبارك باشه عزيز دلم     ...
18 مهر 1392

مچگيري گلشيد توسط مامان

چند روز پيش گلشيد خانوم ما طبق عادت روزانه صبح زود از خواب بيدار شد منم واسه اينكه خدايي نكرده از تختش خودش رو بيرون نندازه (از اين كارا زياد ميكنه ) گذاشتمش توي هال رفتم سراغ كاراي خودم و چند ثانيه بعد با اين تصوير مواجه شدم (از دست پسر كوچولوي بيفكر كه پفك ميخوره ميذاره وسط هال) اما به نميدوني چقدر خوردنش با نمك بود كه دلم نيومد از دستش بگيرم وقتي پفكا رو از دستش گرفتم قيافش اينطوري شده بود   ...
18 مهر 1392

شرمندگي مامان

خوشگل مامان امروز مجبور شدم با خودم بيارمت اداره چون ديشب تو دوست نداشتي بخوابي  حسابي شيطنتت گل كرده بود و دير خوابيدي . نيمه هاي شبم بيدار شدي و ميخواستي بازي كني  كلي باهات كلنجار رفتم تا دوباره خوابت برد صبح هم من خواب موندم چون از خونه خودمون تا خونه مامان جون خيلي راهه مجبور شدم با خودم بيارمت اداره تا اول صبح تاخير نخورم  مرخصي گرفتم و بردمت خونه ماماني  كاش مامان بزرگ (مامان بابايي) ميتونست ازت نگهداري كنه تا من مجبور نباشم  هر روز تو رو توي خواب  بغل كنم و با خودم ببرم  خيلي وقتها وقتي خوابي دلم نمياد بغلت كنم مي شينم يه دل سير بهت نگاه ميكنم كه صورت خوشگلت توي خواب مثل فرشته ها ميمونه  ...
16 مهر 1392

بدون عنوان

تو رو از دست بدم چیزی نمیمونه برام   مگه جز تو چیزی هم هست که از دنیا بخوام   نمیتونم ببینم یه نفس از تو جدام   دارم اقرار میکنم بی تو بمونم بمیرم   ترسی ندارم که بگم نفس از تو میگیرم   دختر نازم همه زندگیم به مامان قول بده دیگه با من این کار رو نکنی مامان جون توی این چند روز مردم و زنده شدم از نگرانی مریضی تو عشق مامان میدونی طاقت ندارم اشکات و ببینم و ناله هات رو بشنوم قربونت برم خیلی دوست دارم
15 مهر 1392

بدون عنوان

نازنینم ببخشید که نتونستم به قولی که بهت داده بودم عمل کنم و واسه ات تولد بگیرم چون توی این چند روز حسابی من و بابات رونگران کرده بودی به خاطر دونه های ریزی که روی تنت زده بود و دکتر گفت شاید بعلت کمبود پلاکت خونت باشه چون مامانی هم همین مریضی رو داشت ما خیلی ترسیدیم و حسابی نگرانت شدیم  روزی که ازت آزمایش خون میگرفتن من همش گریه کردم چون واقعا تحمل ناراحتی تو رو نداشتم  گلکم خدا رو شکر که جواب آزمایشات مثبت بودن و غیر از کمی کم خونی مشکل دیگه ای نداشتی     توي اين چند روز همه امون استرس زيادي رو تحمل كرديم واسه همين ديگه دل و دماغي واسمون نمود سعي ميكنم توي اولين فرصت غفلتم رو جبران كنم و جشن قشنگي واست بگيريم. ب...
6 مهر 1392

تولدت مبارک فرشته کوچولوی مامان

   دختر عزیزم فرشته کوچولوی مامان  یکسال از اومدنت به زندگی من گذشت  یکسالی که هر روزش برای من با وجود تو پر از شادی و خوشحالی بود از خدا  ممنونم که فرشته کوچولویی مثل تو رو به من هدیه داد و بهم اجازه داد حس  مادرانم رو با وجود نازنین  تو تجربه کنم . عزیزم وقتی به دنیا اومدی خداوند با همه عظمتش به زمین لبخند زد و با لبخندش زمین رو به هزار رنگ قشنگ درآورد پاییز امسال با وجود تو برای من از  همیشه زیباتره خوشبختی من با بودن با توست و روز تولد تو تقدیر خوشبختی منه .   تو وجودت واسه من یه معجزه است   مثل تو هیچ کجا پیدا نمیشه   روز میلاد قشنگ...
2 مهر 1392

تولدت مبارک همسرم

  عزیزم از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زندد و من در اوج عشق خود را در پستوی زمان تنها حس نمی کنم امروز تولدت توست و من هر روز بیش از بیش به این راز پی می برم   که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی   تمام لحظه های عمرم بدرقه نفس کشیدن توست  به دنبال کوچکترین فرصت بودم تا بزرگترین تبریک را نثار قلب مهربانت کنم ورق خوردن برگ سبز دیگری از زندگیت مبارک   ...
2 مهر 1392