گلشید خانوم فندوق مامان و باباگلشید خانوم فندوق مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

گلشيد و مامان

نگرانی

خاله جونیها یه مشورت ازتون میخوام نمیدونم این نگرانی من بی مورده یا نه از چند ماه پیش گلشیدجونی شروع به حرف زدن کرد اونم کلماتی رو به وضوح ادا میکرد مثل مامان.بابا.بده اما الان مدتیه که هیچی نمیگه حتی یه کلمه هم نمیگه  حتی برای خواستن چیزی که میخواد فقط جیغ میکشه خیلی نگرانشم که چرا حرف نمیزنه حتی کلمه هایی هم که قبلاً‌ بلد بود هم دیگه نمیگه الان گلشید یکسال و چهارماهشه باید یکسری از کلمات رو ادا کنه که بچه هایی کوچیکتر از اون براحتی میگن اما اون هیچی نمیگه . بیشتر مواقع جلوی تلویزیونه . با هر آهنگی یا هر صدایی چنان محو تماشای تلویزیون میشه که هرچی صداش میزنم یا تکونش میدم هیچ عکس العملی نشون نمیده   توی خونه خودمون بیش...
19 بهمن 1392

بالاخره برگشتيم

سلام به همه دوست جونيهاي خوبم وا خدا جون چقدر دلم براي همه اتون تنگ شده بود ممنون به خاطر همه كامنتاي قشنگي كه توي اين مدت واسه من و گلشيد گذاشتين. روي ماه همه اتون رو مي بوسم   بالاخره درس و دانشگاه به پايان رسيد فقط مونده يه پروژه كوچولو كه تا چند ماه آينده بايد تحويل بدم  خدا رو شكر شرش كم شد البته هنوز نمره ها رو اعلام نكردن تا ببينيم چي ميشه خدا خودش به خير بگذرونه توي اين چند وقت اتفاقاي زيادي افتاد كه سر فرصت همه اشون رو براتون با عكس و شرح كامل ميذارم اوليش رو بگم كه يه شب ديدم يه چند دقيقه اي هيچ صداي از اين فندق خانوم بيرون نمياد هرچي هم صداش ميزدم جواب نميده گشتيم و گشتيم ديدم خانوم نشسته توي...
9 بهمن 1392

خداحافظی

خاله جونیها سلام فعلاً ما داریم میریم به چند دلیل 1- مامانم ترم آخره دانشگاشه کلی واحد برداشته باید همش و پاس کنه که دیگه من و تنها نزاره بره دانشگاه 2- بابایی گفته باید این ترم دانشگاه مامانم تموم شه (نه فکر کنین مامانم تنبلي ميكنه درس نمی خونه ها به خاطر من که دیگه بزرگ تر شدم و بیشتر احتیاج دارم مامانی کنارم باشه) 3- مامانی باید این ترم پروژه اش رو تحویل بده واسه همین کلی درگیره   تا دو سه هفته دیگه نیستیم واسمون دعا کنید همه اتون رو به خدا میسپاریم از طرف من و مامانم همه قند عسلاتون رو یه ماچ محکم کنید دوستتون دارم   ...
18 دی 1392

ماجرای دندونپزشکی

مدتی بود که روی دندونهای جلوی گلشید کمی تا قسمتی سیاه شده واسه این که مطمئن بشیم پوسیدگی هست یا نه رفتیم دندونهاش رو نشون بدیم  اول که وارد شدیم چون محیط جدید بود کمی خجالت کشید بقیه ماجرا کلاً تصویریه (کیفیت عکسا پایینه چون با موبایل گرفتم ببخشین  )     بعد از چند دقیقه آشنایی با محیط         بالاخره جایی نبود که با این اسباب بازیها دکور نشده باشه از میز منشی بگیر تا صندلیها و  میزهای دیگه من و بابایی هم   وقتی رفتیم تو آقای دکتر گفت خوشبختانه پوسیدگی نداره اما باید هر شب با آب خالی مسواک زده بشه با این که قبلاً هم هر شب مسواک می زدیم اما دکتر می گفت ب...
6 دی 1392

یک تیر و دو نشون

امسال شب یلدا  نزدیک پانزدهمین ماهگرد دخملی بود واسه همین یک تیر و دو نشون زدیم  هم ماهگرد گرفتیم هم شب یلدا رو  قربون اون پاهات بره مامان که در همه حالات سعی میکنی ازشون بهترین استفاده رو ببری         کلمه هیسم تازه یاد گرفتی همه اش انگشتت رو میذاری رو بینی ات و میگی هیششش  قربون انگشتات برم    اینم یه کادوی کوشول موشولو از طرف من و بابایی قربونت برم چقدر هم که تو بهش توجه میکنی     ...
6 دی 1392

يلدات مبارك عشقم

خدايا حفظ كن كسي را كه دوستش دارم     و ياورش باش در گرداب مشكلات     و صدايش را بشنو وقتي تو را ميخواند     و خوشبختش كن به خاطر قلب پاكش   يلدات مبارك عزيز دل مامان ...
30 آذر 1392

از دست بابايي

عصباني ام خيلي هم عصباني ام از دست همسري   اگه زورم بهش ميرسيد همين بلا رو سرش مي آوردم    ميدونه سرماخورده است و مريضه بازم هي اين دخملي رو بوس ميكنه و بغلش ميكنه كه آخر سر نتيجه اش شد تب 40 درجه گلشيد خانوم كه ديشب تا صبح هذيون ميگفت و توي خواب ناله ميكرد با يه سينه خراب كه حتي صداي گريه اشم در نمياد      هرچي هم بهش ميگم بوسش نكن اصلاً به حرفم گوش نميده ديشب كه برديمش دكتر گفت هنوز اوايلشه و بدترم ميشه فكر كن وقتي اولش اين همه حالش بد باشه بدترش ديگه چي ميشه   الهي برات بميرم دخترم كه حتي توي اين شرايط هم نميتونم كنارت باشم و مجبورم بيام اداره ببخش مامان رو كه تنهات م...
26 آذر 1392