گلشید خانوم فندوق مامان و باباگلشید خانوم فندوق مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

گلشيد و مامان

مسافرت دوتايي

بعد از چند ماه از فرصت استفاده كردم و واسه تعطيلات عيد قربان به اصرار آبجي خانوم تشريف فرما شديم خونشون (يه ذره خودمون رو تحويل گرفتيم ) موقع رفتن دخملي توي قطار خوابيد يعني اولش بيدار بود بعد با ترفند هميشگي خوابوندمش چون ميدونستم قراره قطار با زلزله 10 ريشتري از پا در بياد اين مال عكس اولش كه بيدار بود                                           موقعي كه رسيديم قم بيدار شد حالا مگه ميشد آرومش كرد با اين محيط جديد دوست داشت به همه جا سر بزنه يعني من شكل يو ي...
17 مهر 1393

روزت مبارك عشقولكم

                 وروجك مامان روزت مبارك عزيزم اميدوارم هزار هزار سال با خوبي و خوشي زندگي كني . اين روزها از من دلخور نشي چرا اينقدر دير دير برات پست ميزارم ميدوني كه چقدر از من انرژي ميگيري اينقدر كه شبا تقريبا بيهوش ميشم هر روز مشغول يه كاري ديروز تمام دستمال كاغذيها رو از جعبه در آورده بودي وقتي خواستم دعوات كنم يه جوري چشمات و برام ريز كردي و خنديدي كه ديگه نشد من از خنده رو زمين دراز كشيده بودم تو هم همراهيم ميكردي فك كردي داريم بازي ميكنيم اين روزها عاشق اينم كه ميگي "مال منه"  هر چيزي رو بر ميداري يا ميخواي داشته باشيش ميگي مال منه . ...
16 مهر 1393

تولدت مبارك عزيزكم

                                                            عزيز مامان تولدت مبارك باشه عشقم اميدوارم زود زود حالت خوب بشه عشقم عزيزم امروز تولد تو و باباي مهربونت و پدربزرگته مي خواستيم امروز كلي برات جشن بگيريم  اما با وجود اين سرماخوردگي عجيب و غريبي كه به سراغت اومد همه برنامه هامون بهم خورد اما اشكالي نداره ايشالا زود زود خوب ميشي تا بتونيم تولد دوسالگيت رو جشن بگيريم خوشگل مامان امس...
2 مهر 1393

وروجك مامان

دختر عزيز مامان اينقدر توي اين روزا شيطون شدي كه من وقت هيچ كاري رو ندارم  همش مشغول انجام يه كاري هستي و منم همش دارم بهم ريختگي هاي توي وروجك رو تمييز ميكنم  قربونت برم  نميدونم اين همه انرژي رو از كجا مياري توي اين مدت حسابي مشغول بودم كه بتونم دوباره حرف زدن رو يادت بياريم با كمك مشاور به اين نتيجه رسيديم كه توي مهد مودكي كه براي اولين بار برديمت و دستت در رفت خيلي ترسيدي و دوست نداشتي ديگه حرف بزني واسه همين ديگه بهت اصرار نكرديم كه حرف بزني توي اين دوماه حسابي غصه ميخوردم كه تو دوست نداري حرف بزني و همه خواسته هات رو با اشاره بهم ميگفتي اما بالاخره با اومدن خاله مريم و عمه نيلوفر توي مرداد ماه بعد از...
11 شهريور 1393

جوجه طلايي

                                            جوجوي خوشگل من اين روزها حسابي شيطون شده يه زمانايي من و همسري به اين فكر مي افتيم كه نكنه بيش فعاله و بايد ببريمش دكتر يه روزايي هم اينقدر آروم ميشه كه فكر ميكنيم چه فكر خنده داري داشتيم كه بيش فعاله جديدا وقتي ميخوام ازش عكس بگيرم روش و ميكنه يه طرفه ديگه هرچي هم اصرار ميكنم كه به من نگاه كنه اصلاً انگار نه انگار بهم محلم نميزاره عاشق اينه كه بابايي از جاش بلند بشه تا اون بتونه سرجاش بشينه و اداي بابا...
30 تير 1393
1223 13 24 ادامه مطلب

عکس های عشقم

به به بالاخره این دوربین ما درست شد و من تونستم یه چند تا عکس خوشمل از عشقولکم بگیرم                                                                                     ...
18 تير 1393