عكس هاي تولد
بالاخره تولد گلشيد جون با تاخير يك ماه و چند روزه برگزار شد اينم كيك دخمل گونگوري من اولين فوت خانم خانوما با كلي آموزش از راه دور قربون اون ژستات برم كه خودمون و كشتيم تا دوربين و نگاه كني اما اصلاً محل نذاشتي قربونت برم پست بعدي كادوهاي دريافتي و عكسهاي آتليه فندق مامانه ...
نویسنده :
ماماني
12:38
يه روز خوب در كنار دخترم
ديروز وقتي داشتم از محل كارم به سمت دانشگاه ميرفتم يه دفعه دلم بدجوري هوات رو كرد نازنينم انگار مدتها بود كه نديده بودمت دلم واسه دستاي كوچولوت كه وقتي دارم جلوت مانتو ميپوشم به سمتم دراز ميكني كه يعني بغلم كن واسه حرف زدنهات كه حتي يه كلمه اشم هم مفهوم نيست و من نمي فهمم چي ميگي (فقط بابا رو خيلي خوب تلفظ ميكني ولي هنوز مامان رو خوب نگفتي ) واسه همين سر ماشين و كج كردم و برگشتم سمت خونه ماماني كلاً دانشگاه رو پيچوندم و بيخيال شدم وقتي رسيدم تازه از خواب بيدار شده بودي و ماماني داشت بهت غذا ميداد سر و صورتت همه با ماست يكي شده بود خيلي خوردني شده بودي حيف كه دوربين دم دستم نبود وگرنه يه عكس درست و حسابي ميشد . با هم برگشتي...
نویسنده :
ماماني
11:12
دختر نازم سیزده ماهگیت مبارک
عزیز ترینم سیزده ماهیگیت مبارک سیزده ماهه که با وجودت زندگیم رو پر از شور نشاط کردی عشقم امروز مامانی و بابایی با خاله معصوم واسه ناهار اومدن خونمون خاله منصوره هم رفته شیراز اما عماد و عرفان رو با خودش نبرده واسه همین تو امروز نه خوب خوابیدی نه غذا خوردی فقط بازی و شیطنت کردی اینقدر خسته شدی که الان که دارم این پست رو برات میزارم تقریباً بیهوش شدی و خوابت برد . دخترکم امیدوارم بتونم برات مادر شایسته ای باشم و بتونم آروزهات رو برآورده کنم از روزی که بدنیا اومدی فقط از خدا خواستم بهم لیاقت این رو بده که مادر خوبی برت باشم . بارها و بارها خودم رو به خاطر این که تنهات میذارم سرزنش میکنم اما بعد به خودم دلدا...
نویسنده :
ماماني
22:59
براي دخترم...
چه قدر قشنگ است تبسمهای تو چه قدر گرم است صدای تو وقتی که میان دهانت میغلتد کسی که به یاد تبسمها و صدا و سایر محسنات تو همیشه مفتون است. ...
نویسنده :
ماماني
14:30
خاطرات مسافرت - چابكسر
روزي كه قرار شد با بابايي بريم شمال بابايي زياد حالش خوب نبود همون ويروس بده كه اومده بود سراغ تو رفته بود تو تن بابايي واسه همين حالش خيلي خوب نبود يعني زياد حوصله نداشت تو هم كه قربونت برم حسابي توي ماشين شلوغ كاري كردي رفتيم خونه عمه نيلوفر تو چابكسر اما چون بابايي مريض بود نتونستيم خيلي بريم بيرون و تو تفريح كني يه روز رفتيم لب ساحل تو هم با وسايل ارسطو جون كه از قبل اونجا داشتش حسابي بازي كردي (بماند كه با چه مكافاتي اين بيلچه رو بيخيال شدي تازه يه پشه هم لپت و خورده بود كه هنوزم جاش مونده فكر كنم خيلي شيرين بودي ) روز عيد قربان رفتيم خونه خاله زهرا (خاله باباي...
نویسنده :
ماماني
12:55
خاطرات مسافرت - كرج
دختر نازم قشنگ مامان ديروز از خونه خاله اينا برگشتيم خاطرات اين چند روز رو برات مينويسم تا وقتي بزرگ شدي بدوني چه روزهايي رو سپري كردي روز اولي كه رسيديم تو با عمو سياوش حسابي غريبي كردي (يه جورايي حق داشتي گلم چون دو ماهت كه بود ديده بوديش ) اما قربونت برم يه ساعت نشد كه حسابي شيطونيت گل كرد قبل از اين كه بريم خونه خاله مريم بهش گفته بودم كه وسايلش رو جمع كنه اما گوش نداد و گفت اشكالي نداره بچم هر كاري دوست داره بكنه اما يكساعت از اومدنمون نگذشته بود كه كل وسيله هاي اطراف خونه شيفت شدن روي ميز ناهار خوري انگار زلزله اومده بود هيچي سر جاش نموند ( بيچاره خاله ) واي مهتا و مرجان كه حسابي ذ...
نویسنده :
ماماني
10:20