گلشید خانوم فندوق مامان و باباگلشید خانوم فندوق مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

گلشيد و مامان

خاطرات مسافرت - چابكسر

1392/7/28 12:55
نویسنده : ماماني
1,106 بازدید
اشتراک گذاری

روزي كه قرار شد با بابايي بريم شمال بابايي زياد حالش خوب نبود همون ويروس بده كه اومده بود سراغ تو رفته بود تو تن بابايي واسه همين حالش خيلي خوب نبود يعني زياد حوصله نداشت تو هم كه قربونت برم حسابي توي ماشين شلوغ كاري كردي

1

رفتيم خونه عمه نيلوفر تو چابكسر اما چون بابايي مريض بود نتونستيم خيلي بريم بيرون و تو تفريح كني  يه روز رفتيم لب ساحل تو هم با وسايل ارسطو جون  كه از قبل اونجا داشتش حسابي بازي كردي نیشخند (بماند كه با چه مكافاتي اين بيلچه رو بيخيال شدي  تازه يه پشه هم لپت و خورده بود كه هنوزم جاش مونده فكر كنم خيلي شيرين بودي  چشمک )

2

 روز عيد قربان رفتيم خونه خاله زهرا  (خاله بابايي)كه قرباني داشتن تو از گوسفنداشون خيلي ترسيدي تا بابايي مياوردت پيششون فرار ميكردي لبخند

3

بقيه روزم كه مشغول بازي بودي  از اين پله ها هزار بار رفتي بالا و اومدي پايين يه خودكارم گرفته بودي دستت كه مگه ميشد ازت بگيرن با هزار بهانه خواستيم راضي ات كنيم كه بديش اما موفق نشديم و آخرم  كار دستت داد خوردي زمين و خودكار لبت رو زخم كرد به خاطر سهل انگاري بابايي و من  عصبانیآخه به بابايي گفتم مواظبت باشه تا من برگردم اما يه دفعه صداي جيغت بلند شد تازه حركت خارق العاده من و نديدي كه بغلت كرده بودم و داشتم  گريه كنون از خونه فرار ميكردم فكر ميكردم اگه برم بيرون تو خوب ميشي نیشخند 

4

اين عكسا هم مال روز آخريه كه برگشتيم خونه خاله مريم بگذريم از اين كه چقدر به خاطر اين كه مواظبت نبودم و اين چيزا بد و بيرا شنيدم

4

بازم از رو نرفتم و ماژيك دادم دستت تا روي وايت برد مهتا نقاشي كني اما دريغ از يه ذره استعداد همش ماژيكا رو بر ميداشتي و راه ميرفتي منم نگران از اينكه نكنه روي در و ديوار خونه خاله خط بكشي  (البته يه چشمم به تي وي بود داشتم سريال ميديدم شیطان  )  چقدر موچولويي  بين اين دختر خاله ها ماشاا... خانومي شدن واسه خودشون . از كارهاي بامزه ات هم اين بود كه هرجا مهتا كتاباش رو پهن ميكرد كه درس بخونه تو دقيقاً ميخواستي از اونجا رد بشي و بايد پات رو ميذاشتي روي كتابش امان از اين لجبازيهات كه معلوم نيست به كي رفتي (مطمئنم كه من اون نفر نيستمخجالت)

دوست دارم ماماني اميدوارم اين دفعه كه ميريم مسافرت  بيشتر بهت خوش بگذره اين بار كه نشد چون مريضيه بابايي خيلي طول كشيد طفلك سه بار دكتر رفت و دو بارم سرم وصل كرد تا كمي بهتر بشه و بتونه ما رو خونه برگردونه شما هم كه گلم نذاشتي ماماني توي رانندگي به بابا كمك كنه همش غر زدي و ميخواستي تو بغل من بخوابي  (ترفند خوابوندنمم نميگم كه بعداً ناراحت نشيعینک)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (13)

mamane radin
28 مهر 92 13:26
انشااله که همیشه خودتون و نی نی تون شاد باشید و تو مسافرتها بهتون خوش بگذره، ولی خیلی باید مواظب نی نی باشید چون نمیدونه که ممکنه آسیب ببینه،خداییش هم کار سختیه این وروجکها رو یک جا نگه داشت.
 راستی یکی دوتا عکس از محمدرادین گذاشتم،اگه یادتون باشه خواسته بودین،اگه دوست داشتین لینکتون کنم بهم بگین.


قربونت برم عزیزم چی بهتر از این که دوستای مهربونی مثل شما داشته باشم منم لینکتون کردم
مامان یاسمن و محمد پارسا
28 مهر 92 13:35
خوش باشی مامان الهی فدای اون لپ گلیت بشم من
مامان نگار
28 مهر 92 15:12
سلام عزیزم ان شاا.. همیشه به سلامتی و شادی. دختر خوشگلت خیلی ماهه مواظب این عسل خانم باش دیگه مامانش بعدشم با فرار که کاری درست نمیشه


آره اما من اینطوریم دیگه وقتی استرسی میشم فرار میکنم همه بهم میخندن اما واقعاً دست خودم نیست
مامان لي لي
28 مهر 92 17:01
وأي الاهي فداش شم
واقعا بعضي وقت ها جلوي اتفاقات و نميشه گرفت
بازم خدا خيلي بهش رحم كرده
ببوس گشيدكمو😘😘😘


قربونت برم عزیزم
مامان لي لي
28 مهر 92 17:03
باد با شمع هاي خاموش كاري ندارد اگر بر تو سخت ميگذرد بدان كه هنوز روشني...
مثل هیچکس
29 مهر 92 8:26
همیشه به تفریح البته در سلامت کامل اعضای خانواده .وای خدای من گلیشد جون با اون لپ قرمزیش خیلی ناز شده .


مرسي قربونت برم
مامان مانی
29 مهر 92 16:16
سلام واقعا شرمنده حواسم نبود که آدرس گذاشتی فک کردم آدرس قبلیه هستشچه جالبه نازییییییییییییییییی
مامان ياسمين
29 مهر 92 18:12
سلام عزيزم چه دخملي نازيه اين گلشيد خانوم
الهي هميشه شاد و سلامت باشي عزيزم، اين اتفاقا براي بچه ها طبيعيه انشا ا... كه وجودش در سلامتي كامل باشه و خدا مامان و باباشو براش بذاره


قربونت برم عزيزم ممنون كه سر زدين با اجازه اتون لينكتون كردم
بهار مامانه برسام
29 مهر 92 23:50
گل نازم ممنون که به ما سر زدی
چه دخمل نانازی داری
خدا حفظش کنه هزارماشالله خیلی نازه
گلم انشاالله همیشه به شادی و گردش
امیدوارم همسر محترمتون هم زودتر خوب بشن
خانمی خودت رو ناراحت نکن خدا رو شکر که واسه نازگلمون اتفاقی نیفتاد ولی باور کن یه حفاظ هم دور این فسقلی ها بکشیم باز فایده نداره انقدر که ماشالله پر انرژی هستن
منم مثل شمام هر جا یه اتفاقی خدایی نکرده واسه برسام میفته از اونجا فرار میکنم نمیدونم چرا.....ولی انقدر ناراحت میشم که احساس میکنم باید از اون نقطه دور شم
خدا انشاالله همیشه نازگل خوشملتون رو صحیح و سلامت حفظ کنه و انشاالله دخملی ناناسی ما خوشبخت و عاقبت به خیر بشه
مامان گل باز هم ممنون از محبتت که به ما سر زدی بازم از اینکارای خوب خوب بکن و ما رو خوشحال کن
روی ماه دخمل نازمون رو از طرف من ببوسید


ممنون كه اومدين و به ما سر زدين حتماً ميام پيشتون
راست ميگي به خدا به نظر من كه بايد براشون از اين لباساي زره اي گرفت كه ضربه گيرم باشه همش دارن ميخورن به در و ديوار
شیوا و مامی جونش
30 مهر 92 12:47
عزیزم دوتا چشم که اگه چهار تا چشمم داشته باشیم بازم یه لحظه یه کاری میکنن که اینطوری میشه اما خودتو ناراحت نکن خداروشکر به خیر کذشته .... به زودی پست جدید میزارم راستش چند روزیه دختری خیلی بد قلق شده و نمیزاره به کارام برسم .... ممنون عزیزم .....


ممنون ماماني درسا جون رو ببوس عزيزم
مامانی درسا
30 مهر 92 12:52
عزیزم فک کنم کامنت مو به نام شیوا دختر خواهرم ثبت کردم چون با لب تاب اون اومدم ..... ببخش خواستم بگم من بودم مامانی درسا
مامان سحر
30 مهر 92 13:02
اي جونم. قربونت برم. ماشالله خيلي نازه.
وايييييييييي با اين تعريفات از مسافرت من از مسافرت رفتن پشيمون شدم. از اول شهريور قراره بريم كاشان. ولي من ميگم با آنيسا سخته. ميگم يكم بزرگتر بشه. اين جور كه ميگي بزرگ هم بشن دردسرهاي ديگه اي دارن كههههههههههههههههههه
روي ماه گلشيد جون رو ببوس


قربونت برم عزيزم.خوش باشي و خوش بگذره
سمیه
30 مهر 92 23:53
عزیزم خدا رو شکر که به خیر گذشته
خدا خیلی رحم کرد
ناراحتی خود مادر به کنار حرفهای بقیه دیگه قوز بالا قوزه


آره واقعاً قربونت برم كه اين و ميگي