خاطرات مسافرت - كرج
دختر نازم قشنگ مامان ديروز از خونه خاله اينا برگشتيم خاطرات اين چند روز رو برات مينويسم تا وقتي بزرگ شدي بدوني چه روزهايي رو سپري كردي
روز اولي كه رسيديم تو با عمو سياوش حسابي غريبي كردي (يه جورايي حق داشتي گلم چون دو ماهت كه بود ديده بوديش ) اما قربونت برم يه ساعت نشد كه حسابي شيطونيت گل كرد
قبل از اين كه بريم خونه خاله مريم بهش گفته بودم كه وسايلش رو جمع كنه اما گوش نداد و گفت اشكالي نداره بچم هر كاري دوست داره بكنه اما يكساعت از اومدنمون نگذشته بود كه كل وسيله هاي اطراف خونه شيفت شدن روي ميز ناهار خوري انگار زلزله اومده بود هيچي سر جاش نموند ( بيچاره خاله ) واي مهتا و مرجان كه حسابي ذوق زده شده بودن اينقدر لپت و بوس كردن كه حسابي گونه هات قرمز شده بود و گل انداخته بود
شب با خاله و دخترخاله ها رفتيم مهستان . تو كه با ديدن جمعيت حسابي ذوق زده شده بودي همش خودت رو از بغل بابايي مي انداختي پايين كه يعني خودت ميخواي راه بري توي همه مغازه ها سرك ميكشدي صداي كفشت رو در مياوردي و حسابي كيف ميكردي
قربون اون دستاي كوچولوت برم كه همه شيشه هاي مغازه ها رو علامت گذاشتي
تو مهستان بابايي برات يه پالتوي خوشگل خريد وقتي پوشيديش حسابي خوردني شده بودي بعد باهم رفتيم كنار يه حوض آب كه چراغ رنگي داشت خيلي از اونجا خوشت اومده بود.
براي اولين بار رفتي توي استخر توپ و كلي خوش گذروندي
قربون اون خنده هاي قشنگت برم كه با جيغ هات توجه همه رو به خودت جلب كرده بودي و بچه هاي ديگه وايساده بودن و نگات ميكردن توي مسير برگشت هم توي بغل من خوابت برد و براي اولين بار تمام شب رو تا صبح خوابيدي گلكم