يه روز خوب در كنار دخترم
ديروز وقتي داشتم از محل كارم به سمت دانشگاه ميرفتم يه دفعه دلم بدجوري هوات رو كرد نازنينم انگار مدتها بود كه نديده بودمت دلم واسه دستاي كوچولوت كه وقتي دارم جلوت مانتو ميپوشم به سمتم دراز ميكني كه يعني بغلم كن واسه حرف زدنهات كه حتي يه كلمه اشم هم مفهوم نيست و من نمي فهمم چي ميگي (فقط بابا رو خيلي خوب تلفظ ميكني ولي هنوز مامان رو خوب نگفتي ) واسه همين سر ماشين و كج كردم و برگشتم سمت خونه ماماني كلاً دانشگاه رو پيچوندم و بيخيال شدم وقتي رسيدم تازه از خواب بيدار شده بودي و ماماني داشت بهت غذا ميداد سر و صورتت همه با ماست يكي شده بود خيلي خوردني شده بودي حيف كه دوربين دم دستم نبود وگرنه يه عكس درست و حسابي ميشد . با هم برگشتيم . كلي با هم بازي كرديم حلقه بازي، دالي بازي، قايم موشك (من هي قايم ميشدم و صدات ميكردم وقتي ميومدم طرفت تو جيغ ميزدي و فرار ميكردي ) به من كه حسابي خوش گذشت چون همه ثانيه هايي رو كه در كنارت ميگذرونم جزو بهترين لحظه هاي عمرم ميشه اصلاً هم پشيمون نيستم كه يه كوئيز رو از دست دادم فداي سر دختر خوشگلم .بابايي همش غر ميزنه اين ترم آخري چرا درست و حسابي كلاس نميرم نميدونه كه ثانيه هاي از تو دور بودن چقدر سخته نميدونه وقتي ميرم اداره همه حواسم پيش تو هست اما به اخطار ماماني نميتونم بيشتر از دو بار بهت زنگ بزنم چون همش دعوام ميكنه ميگه :بچه رو بيداري كردي خواب بود. داشتم بهش غذا ميدادم و ... بالاخره دعوام ميكنه قربونت برم ساعت 6 خوابيدي تا 9:30. فكر كنم حسابي خسته ات كرده بودم تقريباً بيهوش شدي . وقتي بايايي اومد تو هنوز خواب بودي هي بوسيدت تا از خواب بيدارت كرد و از من پرسيد كلاس چطور بودم منم گفتم خوب بود (ببخشيد الكي گفتم چون دوست داشتم كنار تو بمونم) يكساعت بعد من ديگه نميتونستم چشمام رو باز نگه دارم و من بيهوش شدم و خوابوندن شما افتاد گردن بابايي .خدا رو شكر امروزم ناهار خونه ماماني دعوتيم و من از بابت ناهار درست كردن خيالم راحته . امروز عكسات رو بايد از اتليه بگيرم بعد با خاله منصوره كمك كنيم اتاق رو واسه فردا آماده كنيم كه قراره تولد شما رو برگزار كنيم با كلي تاخير. اميدوارم روز خوبي برات بشه
عشق مامان اميدم همه زندگيم دوست دارم و همه سعي ام رو ميكنم كه روزهاي بهتري رو برات بسازم