بدون عنوان
نميدونم چرا دست سرنوشت اتفاقايي رو رقم ميزنه كه باورش اينقدر سخته ديروز خبر خيلي خيلي بدي شنيدم و هر لحظه خدا رو شكر كردم با ديدن گلشيد در كنارم ديروز از لحظه اي كه از مهد بغلش كردم تا زمانيكه توي ماشين گذاشتمش فقط بوسيدمش و بوش كردم و خدا رو شكر كردم به خاطر وجودش
ديروز بردياي كوچيك بيگناه با مامان و باباش توي جاده رفسنجان تصادف كردن و متاسفانه بردياي عزيز و مامانش فوت كردن. بيچاره پدرش كه هنوز در اين مورد چيزي بهش نگفتن عمه برديا جون كه ميشه زنموي گلشيد دوقلو بارداره اونم توي ماه هشتم خيلي بهش فشار اومد و مجبور شد بره دكتر. خيلي سخته اميدوارم خدا براي هيچ كس اين روزها رو نياره آخرين عكسي كه از بردياي كوچولو ديدم فروردين ماه بود اميدوارم خدا روحشون رو شاد كنه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی