جوجه طلايي
جوجوي خوشگل من اين روزها حسابي شيطون شده يه زمانايي من و همسري به اين فكر مي افتيم كه نكنه بيش فعاله و بايد ببريمش دكتر يه روزايي هم اينقدر آروم ميشه كه فكر ميكنيم چه فكر خنده داري داشتيم كه بيش فعاله
جديدا وقتي ميخوام ازش عكس بگيرم روش و ميكنه يه طرفه ديگه هرچي هم اصرار ميكنم كه به من نگاه كنه اصلاً انگار نه انگار بهم محلم نميزاره
عاشق اينه كه بابايي از جاش بلند بشه تا اون بتونه سرجاش بشينه و اداي بابايي رو در بياره
توي تعطيلات براي اولين بار گلشيد خانوم پسر عموش آرتا جون رو زيارت كرد آرتا جون اينقدر شيرين و خوردنيه كه آدم دوست نداره ازش دل بكنه و همش ميخواست بوسش كنه اما من هر وقت ارتا رو بغل ميكردم حسادت گلشيد خانوم بروز ميكرد و خودش رو مينداخت توي بغل من يه چند باري هم آرتا رو مورد لطف قرار داد (طفلكي آرتا)كاراش باور نكردني بود هيچ وقت دست بزن نداشت اما اين چند روز خيلي حسودي ميكرد تا آرتا چيزي رو بر ميداشت سريع از دستش چنگ ميزد آرتا كوچولو هم طفلك فقط نگاش ميكرد و يه وقتايي هم گريه ميكرد اما زود حواسش پرت ميشد