کنجکاویهای قند عسل
چند روز پیش وقتی دیدم گلشید جون داره اینهمه تلاش میکنه تا شارژر لب تاپ رو دنبال خودش بکشونه کنجکاو شدم و دوربین به دست دنبالش کردم قربونت برم که اینهمه باهوشی قد عسل و با کلی تلاش و کوشش و عدم موفقیت طی بیست دقیقه نتیجه کار این شد: بقیه کنجکاویهای قند عسل توی آشپزخونه هم ادامه مطلب واقعاً نمیدونم این همه زور رو از کجا میاره که میتونه در فیریزر رو باز کنه دخملی کلاً با هرچی گل سر و شونه و برسه دشمنه اصلاً از هیچی که به سرش میزنم ناراحت میشه و جیغ میزنه توی این زمستونی هم به زور کلاه رو روی سرش نگه میدارم الانم کش موهاش رو باز کرده و انداخته توی لوله باز کن ...
نویسنده :
ماماني
15:12
مرواریدای گلشید مامان
پرنسس مامان وقتی بدنیا اومدی دو تا دندون کوچول موچولو داشتی که وقتی برای اولین بار توی بغلم گرفتمت از تعجب داشتم شاخ در می آوردم اینم عکست که تازه یک ماهت شده بود و مرواریدات کاملاً رشد کرده بودن و سفت شده بودن حالا بعد از یکسال از داشتن اون مرواریدای قشنگ داری دوباره دندون درمیاری اونم چهارتا باهمدیگه قربونت برم که داری اینهمه اذیت میشی خوشگلم نه غذا میخوری نه خوب میخوابی حسابی غر غرو شدی نازنینم و مامان رو حسابی کلافه میکنی . امید مامان خیلی دوست دارم ...
نویسنده :
ماماني
15:31
نا شكري...
دختر نازم ببخش كه توي اين جند روز مامان حسابي از حالت غافل موند و همش ازت دور بود شايد خدا داره تنبيهم ميكنه كه اين همه ناشكري كردم و هي گفتم چرا من اين همه ازت دورم و يه عالمه چراهاي بيخود واسه خودم و خدا آوردم چند روز پيش يه درد عجيبي توي بازو و شونه سمت راستم احساس كردم كه واقعاً به خودم گفتم اين آخرين روز زندگيمه تا وقتي بابايي اومد اداره دنبالم مدام گريه كردم و هي بخودم ميگفتم خدا اگه بميرم تكليف دخترم چي ميشه كي قراره مواظبش باشه . بالاخره با تشخيص دكتر اورژانس كه گفت گرفتگي عضله است اومدم خونه اما مگه ميتونستم دستم رو تكون بدم بيچاره ماماني با ديدن قيافه داغون من كه شمل بچه هايي شده بودم كه واسه او...
نویسنده :
ماماني
7:33
عكس آتليه گلشيد خانوم
عكس هاي تولد
بالاخره تولد گلشيد جون با تاخير يك ماه و چند روزه برگزار شد اينم كيك دخمل گونگوري من اولين فوت خانم خانوما با كلي آموزش از راه دور قربون اون ژستات برم كه خودمون و كشتيم تا دوربين و نگاه كني اما اصلاً محل نذاشتي قربونت برم پست بعدي كادوهاي دريافتي و عكسهاي آتليه فندق مامانه ...
نویسنده :
ماماني
12:38
يه روز خوب در كنار دخترم
ديروز وقتي داشتم از محل كارم به سمت دانشگاه ميرفتم يه دفعه دلم بدجوري هوات رو كرد نازنينم انگار مدتها بود كه نديده بودمت دلم واسه دستاي كوچولوت كه وقتي دارم جلوت مانتو ميپوشم به سمتم دراز ميكني كه يعني بغلم كن واسه حرف زدنهات كه حتي يه كلمه اشم هم مفهوم نيست و من نمي فهمم چي ميگي (فقط بابا رو خيلي خوب تلفظ ميكني ولي هنوز مامان رو خوب نگفتي ) واسه همين سر ماشين و كج كردم و برگشتم سمت خونه ماماني كلاً دانشگاه رو پيچوندم و بيخيال شدم وقتي رسيدم تازه از خواب بيدار شده بودي و ماماني داشت بهت غذا ميداد سر و صورتت همه با ماست يكي شده بود خيلي خوردني شده بودي حيف كه دوربين دم دستم نبود وگرنه يه عكس درست و حسابي ميشد . با هم برگشتي...
نویسنده :
ماماني
11:12
دختر نازم سیزده ماهگیت مبارک
عزیز ترینم سیزده ماهیگیت مبارک سیزده ماهه که با وجودت زندگیم رو پر از شور نشاط کردی عشقم امروز مامانی و بابایی با خاله معصوم واسه ناهار اومدن خونمون خاله منصوره هم رفته شیراز اما عماد و عرفان رو با خودش نبرده واسه همین تو امروز نه خوب خوابیدی نه غذا خوردی فقط بازی و شیطنت کردی اینقدر خسته شدی که الان که دارم این پست رو برات میزارم تقریباً بیهوش شدی و خوابت برد . دخترکم امیدوارم بتونم برات مادر شایسته ای باشم و بتونم آروزهات رو برآورده کنم از روزی که بدنیا اومدی فقط از خدا خواستم بهم لیاقت این رو بده که مادر خوبی برت باشم . بارها و بارها خودم رو به خاطر این که تنهات میذارم سرزنش میکنم اما بعد به خودم دلدا...
نویسنده :
ماماني
22:59
براي دخترم...
چه قدر قشنگ است تبسمهای تو چه قدر گرم است صدای تو وقتی که میان دهانت میغلتد کسی که به یاد تبسمها و صدا و سایر محسنات تو همیشه مفتون است. ...
نویسنده :
ماماني
14:30